مشاجرتلغتنامه دهخدامشاجرت . [ م ُ ج َ / ج ِ رَ ] (از ع ، اِمص )مشاجرة و مشاجره . رجوع به مشاجره و مدخل بعد شود.
ابوطالبلغتنامه دهخداابوطالب . [ اَ ل ِ ] (اِخ ) محمّدبن مسلمه ، عمیدالدوله . بعد از عزل ابوطلحه وزارت یافت و لقب رئیس الرؤسا بدو دادند و میان او و بساسیری که از جمله ٔ امرای دیالم
لواقحلغتنامه دهخدالواقح . [ ل َ ق ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ لاقح ، ناقه ٔ آبستن شده . آبستنان . (منتخب اللغات ). و نیز بادها که درخت و ابر را باردار گرداند. || جنگ . || ریاح لواقح ؛ باد
بارورشدنلغتنامه دهخدابارورشدن . [ وَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آبستن شدن . حامله شدن . بار برداشتن . باردار گشتن . بار گرفتن . حمل برداشتن . رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 3 شود : به پیری با
مشاجرهلغتنامه دهخدامشاجره . [ م ُ ج َ رَ ] (از ع ، اِمص ) منازعه و مناقشه . (ناظم الاطباء). مخاصمه . نزاع . اختلاف . ستیزه . مشاجرت : و آن ایراد قصه ٔ بود که چه رفته است و چه بوده
شجرلغتنامه دهخداشجر. [ ش َ ج َ ] (ع اِ) درخت ، با تنه ٔ باریک باشد یا درشت ، مقاومت سرما را تواند یا عاجز آید از آن و هرچه ساق دارد از نبات . (منتهی الارب ). آنچه ساق دارد از گ