مسیللغتنامه دهخدامسیل . [ م َ ] (ع اِ) آب رو. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). جای روان شدن آب . (غیاث ). جای رفتن آب . (از فرهنگ نظام ). راه گذر آب هر جا
مثیللغتنامه دهخدامثیل . [ م َ ] (ع ص ) مانند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شبه و نظیر. (اقرب الموارد) : مثل نبود لیک آن باشد مثیل تا کند عقل محمد را گسیل . مولوی (م
مثیللغتنامه دهخدامثیل . [ م ِ ] (ع اِ) اماله ٔ مثال . (غیاث ) (آنندراج ). ممال مثال همچون سلیح ، رکیب و ...
مثیللغتنامه دهخدامثیل . [ م ُ ث َ ] (ع اِ مصغر) مصغر مِثْل . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). هو مثیل هذا، در صورتی گویند که مشبه به حقیر باشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از
مسیلمه ٔ کذابلغتنامه دهخدامسیلمه ٔ کذاب . [ م ُس َ ل ِ م َ ی ِ ک َذْ ذا ] (اِخ ) رجوع به مسیلمة شود.
مسیلالغتنامه دهخدامسیلا. [ م َ ] (اِخ ) مسیلة. شهری است به مغرب از ابنیه ٔ فاطمیان . (منتهی الارب ).
مسیلمةلغتنامه دهخدامسیلمة. [ م ُ س َ ل ِ م َ ] (اِخ ) مسیلمه ٔ کذاب . مسیلمة الکذاب . ابن کثیربن حبیب بن الحارث بن عبدالحارث . متنبی بود در عهد نبی (ص ). (منتهی الارب ). نام شخصی
مسیلمةالکذابلغتنامه دهخدامسیلمةالکذاب . [ م ُ س َ ل ِ م َ تُل ْ ک َذْ ذا ] (اِخ ) رجوع به مسیلمة شود.
مسیلیلغتنامه دهخدامسیلی . [ م َ ] (ص نسبی ) منسوب به مسیل . رجوع به مسیل شود.- دیر مسیلی ؛ دیر بر گذرگاه سیل . کنایه است از دنیای فانی : به حرمت شو، کز این دیر مسیلی شود عیسی به