مسکانلغتنامه دهخدامسکان . [ م ُ ] (اِخ ) مشکان . نام قریه ای به فیروزآباد فارس و قریه ای به اصطخر و قریه ای به همدان نزدیک رودآور. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مشکان شود.
مسکانلغتنامه دهخدامسکان . [ م ُ ] (ع اِ) بیعانه . (منتهی الارب ). عربون . ج ، مَساکین . (اقرب الموارد). عربان . (المعرب جوالیقی ص 232). ربون . پیش مزد. پیش بها. بخشی از بها که از
زبیریةلغتنامه دهخدازبیریة. [ زُ ب َ ری ی َ ] (اِخ ) احفاد حبیب بن زبیربن مسکان راکه در اصفهانند زبیریه خوانند. (از انساب سمعانی ). رجوع به زبیر (... مسکان )، زبیریون و زبیریان شود
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ ] (اِخ ) فزاری . کلینی در باب میراث خنثی از کافی و شیخ طوسی در همان باب از تهذیب روایتی از ابن مسکان از وی از حضرت صادق (ع ) آورده اند. لیکن در برخ
اسحاقلغتنامه دهخدااسحاق . [ اِ ] (اِخ ) مداینی . منسوب بشهر مدائن پایتخت ساسانیان که اکنون دهکده ای است بمغرب دجله در جنوب بغداد قبر سلمان فارسی و حذیفه ٔ یمانی آنجاست . اسحاق از
زبیریانلغتنامه دهخدازبیریان . [ زُ ب َ ] (اِخ ) منسوب به زبیر، طایفه ای به اصفهان از اولاد زبیربن مسکان جد یونس بن حبیب . رجوع به انساب سمعانی و زبیر (... بن حبیب بن زبیر) و زبیر (
بیعانةلغتنامه دهخدابیعانة. [ ب َ ن َ ] (ع اِ) عُرْبان (و قد یبدل العین همزة)، اُربان . عُرْبون . عُرُبون . اءُربون . (منتهی الارب ). کلاة. کالی ٔ. مسکان . بیعانه . (منتهی الارب ).