مسوقلغتنامه دهخدامسوق . [ م َ ] (ع ص ) ستور رانده شده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). پیش رفته .
مسوقلغتنامه دهخدامسوق . [ م ِس ْ وَ ] (ع اِ) چوبی که بدان ستور را رانند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
مسوقلغتنامه دهخدامسوق . [ م ُس ْ وِ ] (ع ص ) سوق دهنده بطرف صید. (از اقرب الموارد): بعیر مسوق ؛ شتر که شکار راند و شکاری (شکارچی ) را بر شکار قادر گرداند. (منتهی الارب ) (ناظم ا
مسوغلغتنامه دهخدامسوغ . [ م ُ س َوْ وَ ] (ع ص ) مسوع . جایزشده . روا. و رجوع به مسوع شود. || گوارا شده . گواریده .
مسوغلغتنامه دهخدامسوغ . [ م ُ س َوْ وِ ] (ع ص ) روادارنده . (از منتهی الارب ). مجوّز. (یادداشت مرحوم دهخدا). جایزکننده . || گواراکننده . (از منتهی الارب ).
جدورةلغتنامه دهخداجدورة. [ ج َ رَ ] (اِخ ) نام چاهی است که در شعر جعفربن علبةالحارثی آمده است : الاهل الی ظل النضارات بالضحی سبیل وتغرید الحمام المطوق و شربة ماء من جدورة طیب جری
خدوراءلغتنامه دهخداخدوراء. [ خ َ ] (اِخ ) نام محلی است در بلاد بنی حارث بن کعب . جعفربن علیه حارثی در وقتی که بزندان بوده درباره ٔ آن گفته است :الاهل الی ظل النضارات بالضحی سبیل و
ادماجلغتنامه دهخداادماج . [ اِ ] (ع مص ) محکم گردانیدن . || محکم خلق کردن . محکم خلق گردانیدن . (زوزنی ). || پیچیدن در جامه . درپیچیدن چیزی بجامه . || دربردن . (آنندراج ). || در
نسیسلغتنامه دهخدانسیس . [ ن َ ](ع اِ) گرسنگی سخت . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جوع شدید. (اقرب الموارد) (المنجد). || غایت مشقت و جهد مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). غایت جهد ان