مسوحلغتنامه دهخدامسوح . [ م َ ] (ع اِ) آنچه در مالیدن آن بر بدن بسیار مبالغه در دَلک عضو نکنند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). داروئی که بوسیله ٔ آن بدن را مسح کنند. (از بحر الجواهر). ج
مسوحلغتنامه دهخدامسوح . [ م ُ ] (ع اِ) ج ِ مِسح . پلاس ها. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || میانه های راه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ).
مصوحلغتنامه دهخدامصوح . [ م ُ ] (ع مص ) مصح . (ناظم الاطباء). ناپیدا شدن . ناپدید شدن . (تاج المصادر). و رجوع به مصح شود. || مدروس شدن . (المصادر زوزنی ). فرسوده و مدروس و محو ش
مسوحاتلغتنامه دهخدامسوحات . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مسوح و مسوحة. مطلقاً داروهائی را گویند که بوسیله ٔ دستها ببدن آدمی مالش دهند. (از بحر الجواهر) : دراطلیه و مسوحات ملذذ جهت تقویت باه
مسوحاتلغتنامه دهخدامسوحات . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مسوح و مسوحة. مطلقاً داروهائی را گویند که بوسیله ٔ دستها ببدن آدمی مالش دهند. (از بحر الجواهر) : دراطلیه و مسوحات ملذذ جهت تقویت باه
ابوعلیلغتنامه دهخداابوعلی . [ اَ ع َ ] (اِخ ) المسوحی . حسن بن علی . یکی از زهاد و مشایخ معاصر جنید.