مسهلاتلغتنامه دهخدامسهلات . [ م ُ هَِ ] (ع ص ، اِ) ج ِمسهل و مسهلة. داروهای مسهل . چیزهائی که شکم را می راند و اسهال می آورد. (ناظم الاطباء). ادویه ٔ مسهلة.
مسلاتلغتنامه دهخدامسلات . [ م َ ] (ع اِ) مسلاة. سبب تسلی و خرسندی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مسلاة شود.
مسلاطلغتنامه دهخدامسلاط. [ م ِ ] (ع اِ) دندان کلید. ج ، مسالیط. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). کده ٔ کلید. (یادداشت مرحوم دهخدا). اسبک کلید. (مهذب الاسماء).
مصاولتلغتنامه دهخدامصاولت . [ م ُ وَ / وِ ل َ ] (از ع ، مص ) مصاولة. بر کسی برای جنگیدن حمله آوردن . رجوع به مصاولة شود. || (اِمص ) حمله . هجوم . مصاولة : چون مسافت میان هر دو لشکر نزدیک شد کافر راه مطاولت در محاربت و مصاولت پیش گرفت . (
مصلاتلغتنامه دهخدامصلات . [ م ِ ] (ع ص ) مرد رسای در امور. (منتهی الارب ). ج ، مصالیت . (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).
مصلادلغتنامه دهخدامصلاد. [ م ِ] (ع ص ) ناقه ٔ کم شیر. || شتر ماده ٔ بچه دار بی شیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء).
مسهلةلغتنامه دهخدامسهلة. [ م ُ هَِ ل َ ] (ع ص ) مسهله . تأنیث مسهل . ج ، مسهلات . و رجوع به مسهل شود.- ادویه ٔ مسهله ؛ داروهای شکم راننده و نرم کننده . و رجوع به مسهلات شود.
شعابلغتنامه دهخداشعاب . [ ] (ع اِ) برگش مانند ماهی کوچک است و ثمراتش مثل سارق و در طرفی سه دانه بود و از مسهلات است و بعضی آن را حب الملوک خوانند. (نزهةالقلوب ).
سیالغتنامه دهخداسیا. [ س َ ] (اِ) سنارا گویند و آن دارویی است که در مسهلات بکار برند. (از برهان ). اسم فارسی سنا است و گفته اند عصاره ٔ آن است و گفته اند عصاره ٔ نبات دیگر است . (فهرست مخزن الادویه ). || تمر هندی . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
یدقهلغتنامه دهخدایدقه . [ ی َ دَ ق َ / ق ِ ] (اِ) درختی است مانند زردآلو و آن را به عربی خاماء اقطی گویند و میوه ٔ آن را بل خوانند و در مسهلات بکاربرند. (برهان ) (آنندراج ). || دارویی که اَقطی نیز گویند. (ناظم الاطباء). یذقه . و رجوع به اقطی شود.
مصلحاتلغتنامه دهخدامصلحات . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مصلحة. داروها که زیان داروی دیگر دفع کنند : چنانکه مداوی حاذق در دفع امراض مذمومه محموده در مسهلات به کار دارد و باز آن را مصلحات واجب داند. (تاریخ جهانگشای جوینی ). و رجوع به مُصْلِح شود.