مسهلاتلغتنامه دهخدامسهلات . [ م ُ هَِ ] (ع ص ، اِ) ج ِمسهل و مسهلة. داروهای مسهل . چیزهائی که شکم را می راند و اسهال می آورد. (ناظم الاطباء). ادویه ٔ مسهلة.
مسبلاتلغتنامه دهخدامسبلات . [ م ُ س َب ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مسبل . سبیل قرارداده شده ها. سبیل شده ها : احبار اخیار هر ملتی را از صنوف عوارضات و محن مؤون و اوقاف و مسبلات و حراث
مسلاتلغتنامه دهخدامسلات . [ م َ ] (ع اِ) مسلاة. سبب تسلی و خرسندی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مسلاة شود.
سیالغتنامه دهخداسیا. [ س َ ] (اِ) سنارا گویند و آن دارویی است که در مسهلات بکار برند. (از برهان ). اسم فارسی سنا است و گفته اند عصاره ٔ آن است و گفته اند عصاره ٔ نبات دیگر است
بکبرلغتنامه دهخدابکبر. [ ب َ ب َ] (اِ) دوایی است که آنرا خیار چنبر گویند و در مسهلات بکار برند و بعضی گویند آن لغت هندی است . (برهان )(آنندراج ). خیار چنبر که فلسهای جوف آنرا ما
کماشیرلغتنامه دهخداکماشیر. [ ک ُ ] (اِ) صمغی باشد مانند جاوشیر و آن صمغ کرفس کوهی است ، بول را براند و حیض آورد و در مسهلات نیز بکار برند. (برهان ) (آنندراج ). صمغ کرفس کوهی که شب
شعابلغتنامه دهخداشعاب . [ ] (ع اِ) برگش مانند ماهی کوچک است و ثمراتش مثل سارق و در طرفی سه دانه بود و از مسهلات است و بعضی آن را حب الملوک خوانند. (نزهةالقلوب ).
مسهلةلغتنامه دهخدامسهلة. [ م ُ هَِ ل َ ] (ع ص ) مسهله . تأنیث مسهل . ج ، مسهلات . و رجوع به مسهل شود.- ادویه ٔ مسهله ؛ داروهای شکم راننده و نرم کننده . و رجوع به مسهلات شود.