مسمیلغتنامه دهخدامسمی . [ م ُ س َم ْ ما ] (اِ) مسما. مسمّن . نام غذائی است . و رجوع به مسما و مسمن شود.
مسمیلغتنامه دهخدامسمی . [ م ُ س َم ْ ما ] (از ع ، اِ) صورت ظاهر. فورمالیته . مسما. ظاهر: منظور آن بود که مسمائی به عمل آید.
مسمیلغتنامه دهخدامسمی . [ م ُ س َم ْ ما ] (ع ص ) نامیده شده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). به نامی خوانده شده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خواند
بی مسمیلغتنامه دهخدابی مسمی . [ م ُ س َم ْ ما ] (ص مرکب ) (از: بی + مسمی ) نامزد نشده : اسم بی مسمی ؛ اسمی که دارای نامزد نباشد. (ناظم الاطباء). در تداول عامه ، اسم بی مسمی بدان گو
بی مسمیلغتنامه دهخدابی مسمی . [ م ُ س َم ْ ما ] (ص مرکب ) (از: بی + مسمی ) نامزد نشده : اسم بی مسمی ؛ اسمی که دارای نامزد نباشد. (ناظم الاطباء). در تداول عامه ، اسم بی مسمی بدان گو
حشیشةالسعاللغتنامه دهخداحشیشةالسعال .[ ح َ ش َ تُس ْ س ُ ] (ع اِمرکب ) الدواء المسمی فنجریون . (داود ضریر انطاکی ). فنجریون . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). فنجیون . رجل الحمار. فیخیون . بیخیون
ساهرلغتنامه دهخداساهر. [ هَِ ] (اِخ ) مسمی به یوسف . طبیبی بوده است به ایام مکتفی خلیفه و کتاب کناش از اوست . (ابن الندیم ). رجوع به عیون الانباء ص 203 شود.