مسلاقلغتنامه دهخدامسلاق . [ م ِ ] (ع ص ) بلیغ و بلندآواز. مسلق . مصلاق . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). قوی سخن . (مهذب الاسماء). و رجوع به مسلق و مصلاق شود.
مصلاقلغتنامه دهخدامصلاق . [ م ِ ] (ع ص ) خطیب بلیغ. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). مسلاق . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مصقع و مصقل و مسلاق و مصلق شود.
مَسَاقُفرهنگ واژگان قرآنسوق دادن (کلمه مساق مصدر ميمي است ، که همان معناي مصدر سوق را ميدهد ، و مراد از اينکه در قيامت يا در روز مرگ سوق به سوي خداي تعالي است ، اين است که بازگشت به
مسلقلغتنامه دهخدامسلق . [ م ِ ل َ ] (ع ص ) بلیغ و بلندآواز. مسلاق . (منتهی الارب ) (آنندراج ): خطیب مسلق ؛ خطیب بلیغ و بلندآواز.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مسلاق شو
بلندلغتنامه دهخدابلند. [ ب ُ ل َ ] (ص ، ق ) مقابل پست . (از برهان ). مرتفع و عالی و سرافراز. (ناظم الاطباء). کشیده . افراشته . برافراشته . مرتفع، در مقابل کوتاه و پست . (فرهنگ ف
meetingدیکشنری انگلیسی به فارسیملاقات، جلسه، نشست، مجمع، برخورد، جماعت، اجتماع، تلاقی، انجمن، میتینگ، جماعت همراهان، اجماع، هم ایش، متلاقی