مسللغتنامه دهخدامسل . [ م َ س َ ] (ع اِ) راه در زمین نرم . || راه آب . آب رو. آبراهه . ج ، أمسلة، مُسُل ، مُسلان ، مسائل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مثلدیکشنری عربی به فارسیبصورت ايده ال در اوردن , صورت خيالي و شاعرانه دادن (به) , دلخواه سازي , دوست داشتن , مايل بودن , دل خواستن , نظير بودن , بشکل يا شبيه (چيزي يا کسي) بودن , مانند
مثلفرهنگ مترادف و متضاد۱. الگو، تالی، جفت، جور، داستان، زبانزد، شبه، شبیه، عدیل، قبیل، قرین، کفو، مانند، مشابه، نظیر، نمونه، همال، همانند، همتا ۲. حکم، فرمان ۳. تصویر، تمثال ۴. مثلها
مسلخفرهنگ انتشارات معین(مَ لَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - کشتارگاه ، جای پوست کندن . 2 - رخت کن ، رخت کن گرمابه . ج . مسالخ .
مشکلةدیکشنری عربی به فارسیمسلله , مشکل , ازار , ازار دادن , رنجه کردن , زحمت دادن , دچار کردن , اشفتن , مصدع شدن , مزاحمت , زحمت , رنجه , واي بر , اه , علا مت اندوه و غم , غصه , پريشاني