مسقاطونلغتنامه دهخدامسقاطون . [ ] (معرب ،اِ) به لغت رومی ، عود هندی . (برهان ) (بحرالجواهر) (الفاظ الادویه ) (اختیارات بدیعی ) (از مخزن الادویه ).
مسقاطلغتنامه دهخدامسقاط. [ م ِ ] (ع ص )زن که بچه ٔ ناتمام افکندن عادت او باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، مَساقیط. (ناظم الاطباء).
مسقانلغتنامه دهخدامسقان . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهمره سرخی بخش مرکزی شهرستان شیراز، واقع در 89هزارگزی جنوب غربی شیراز و 53هزارگزی راه فرعی شیراز به سیاخ . آب آن از چشمه ا
مسقاویلغتنامه دهخدامسقاوی . [ م َ وی ی ] (ع ص ) مسقوی . کشت آب خورده . (از یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مسقوی شود.
ماطونیونلغتنامه دهخداماطونیون . [ ن ِ ] (معرب ، اِ) به لغت یونانی نام درختی است که بارزد صمغ آن درخت است و آن صمغ را به عربی قنه گویند. (برهان ) (آنندراج ). درختی که بارزد از آن عمل
مسطونلغتنامه دهخدامسطون . [ ] (اِ) و آن بر دو گونه است ، مسطون کبیر، و آن از زیت سه اوقیه واز شراب سه اوقیه و هشت غرامی و از عسل چهار اوقیه و نیم است و مسطون صغیر و آن از زیت شش
مسقاطلغتنامه دهخدامسقاط. [ م ِ ] (ع ص )زن که بچه ٔ ناتمام افکندن عادت او باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، مَساقیط. (ناظم الاطباء).
مسقانلغتنامه دهخدامسقان . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان کوهمره سرخی بخش مرکزی شهرستان شیراز، واقع در 89هزارگزی جنوب غربی شیراز و 53هزارگزی راه فرعی شیراز به سیاخ . آب آن از چشمه ا
مسقاویلغتنامه دهخدامسقاوی . [ م َ وی ی ] (ع ص ) مسقوی . کشت آب خورده . (از یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مسقوی شود.
ماطونیونلغتنامه دهخداماطونیون . [ ن ِ ] (معرب ، اِ) به لغت یونانی نام درختی است که بارزد صمغ آن درخت است و آن صمغ را به عربی قنه گویند. (برهان ) (آنندراج ). درختی که بارزد از آن عمل
مسطونلغتنامه دهخدامسطون . [ ] (اِ) و آن بر دو گونه است ، مسطون کبیر، و آن از زیت سه اوقیه واز شراب سه اوقیه و هشت غرامی و از عسل چهار اوقیه و نیم است و مسطون صغیر و آن از زیت شش