مسطرهلغتنامه دهخدامسطره . [ م ِ طَرَ ] (ع اِ) مسطرة. خطکش . ستاره . مسطر : آن را کن آفرین که چنین قصرت آفریدبی خشت و چوب و رشته و پرگار و مسطره .ناصرخسرو.
مسطرةلغتنامه دهخدامسطرة. [ م ِ طَ رَ ] (ع اِ) مسطره . آنچه کتاب را بدان سطر کشند. (از اقرب الموارد).
مسطرةلغتنامه دهخدامسطرة. [ م ِ طَ رَ ] (ع اِ) مسطره . آنچه کتاب را بدان سطر کشند. (از اقرب الموارد).
سطارهلغتنامه دهخداسطاره . [ س َطْ طا رَ ] (ع اِ) مسطره . خطکش و در ادب فارسی بدون تشدید طا بکار رفته است : تو راست باش تا دگران راستی کننددانی که بی سطاره نرفته است جدولی .سعدی .
مشطلغتنامه دهخدامشط. [م ُ ] (اِ) خرک در اصطلاح موسیقی ، تکیه گاه زه ها و وترها و یا سیمهاست . قسمت سفلای آلات ذوات الاوتار و رودجامگان که بر کاسه قرار دارد، مقابل انف که در بال
سارولغتنامه دهخداسارو. (اِ) صاروج . (جهانگیری ) (برهان ). و آن آهک رسیده ٔ با چیزهاآمیخته است که بر آب انبار و حوض و امثال آن مالند.(برهان ) (آنندراج ). چار، ساروج . (لغت محلی ش
عضادتانلغتنامه دهخداعضادتان . [ ع ِ دَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عِضادة (در حال رفع). عضادتین . رجوع به عضادة شود.- عضادتاالابزیم ؛ دو جانب زبانه ٔ کمربند. (از اقرب الموارد).- عضادتاالباب