مسرحلغتنامه دهخدامسرح . [ م َ رَ ] (ع اِ) چراگاه . (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). مرعی . (اقرب الموارد). ج ، مَسارح . (منتهی الارب ) : می رهم زین چار میخ چارشاخ میجهم در
مصرحلغتنامه دهخدامصرح . [ م ُ ص َرْ رَ ] (ع ص ) آشکارکرده . هویدا. آشکار. روشن . فاش . بی پرده . صریح . بصراحت . (یادداشت مؤلف ) : امیر را آگاه کردند و مصرح بگفتند که کار از دس
مصرحلغتنامه دهخدامصرح . [ م ُ ص َرْ رِ ] (ع ص ) کسی که آشکار سخن می گوید. (ناظم الاطباء). آنکه گشاده و روشن سخن گوید. (از منتهی الارب ).- یوم مصرح ؛ روز بی ابروباد. (منتهی الار
مسرحيةدیکشنری عربی به فارسیدرام , نمايش , تاتر , نمايشنامه , بازي , نواختن ساز و غيره , سرگرمي مخصوص , تفريح , بازي کردن , تفريح کردن , ساز زدن , الت موسيقي نواختن , زدن , رل بازي کردن ,
مسرحانلغتنامه دهخدامسرحان . [ م َ رَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ مسرح (در حالت رفعی ). رجوع به مسرح شود. || دو چوب است که به گاو نری که شخم میزند می بندند. (از اقرب الموارد).
مسرحةلغتنامه دهخدامسرحة. [ م ِ رَ ح َ ] (ع اِ) آنچه مویها و کتان را بدان شانه کنند. (از اقرب الموارد).
مسرحانلغتنامه دهخدامسرحان . [ م َ رَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ مسرح (در حالت رفعی ). رجوع به مسرح شود. || دو چوب است که به گاو نری که شخم میزند می بندند. (از اقرب الموارد).