مسددلغتنامه دهخدامسدد. [ م ُ س َدْ دَ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسدید. رجوع به تسدید شود. || راست و درست و استوار. (منتهی الارب ). مُقوَّم . (اقرب الموارد). راست و درست گردانیده .-
مسددلغتنامه دهخدامسدد. [ م ُ س َدْ دِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تسدید. رجوع به تسدید شود. || راست کننده ٔ نیزه و در طول نهنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || موفق کننده و
مسددفرهنگ انتشارات معین(مُ سَ دَّ) [ ع . ] 1 - (اِمف .) استوار شده ، محکم شده . 2 - (ص .) مرد راست و درست . 3 - امر راست و درست و استوار.
قلوسیلغتنامه دهخداقلوسی . [ ق َ سی ی ] (اِخ ) یعقوب بن مسددبن یعقوب نوه ٔ یعقوب بن اسحاق ، مکنی به ابویوسف . از راویان است . وی از کتاب جد خود و از ابویعلی موصلی روایت کند و از ا
شریکلغتنامه دهخداشریک . [ ش ُ رَ ] (اِخ ) نام جد مسددبن مسرهد. || ابن مالک بن عمر پدر بطنی است . (منتهی الارب ).
جرجانیلغتنامه دهخداجرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) موسی بن عمربن علی بن عمران قاضی مکنی به ابوعمران . راوی بود و از یحیی بن معین و مسدد و یحیی حمانی و احمدبن فرج حمصی روایت داشت و جعفربن