مسخنلغتنامه دهخدامسخن . [ م ُ س َخ ْ خ َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسخین . گرم کرده . گرم شده . (از اقرب الموارد). رجوع به تسخین شود. || آنچه بر آتش گرم کرده باشند. (از اقرب الموار
مسخنلغتنامه دهخدامسخن . [ م ُ س َخ ْ خ ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تسخین . گرم کننده . (از اقرب الموارد). گرم کن . تسخین کننده . || داروی گرم . (ناظم الاطباء). || هر چیز که حرارت بد
مسخنلغتنامه دهخدامسخن . [ م ُ خ َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از اسخان . گرم شده . (از منتهی الارب ). رجوع به اسخان و مُسخَّن شود.
مسخنلغتنامه دهخدامسخن . [ م ُ خ ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از اسخان . گرم کننده . (از اقرب الموارد). رجوع به اسخان و مُسَخِّن شود. || شخص پرجنب و جوش در سخن و حرکات خویش و آن لغتی است
مثخنلغتنامه دهخدامثخن . [ م ُ خ ِ ] (ع ص ) بسیار کشنده دشمنان را. (آنندراج ). کسی که بسیار از دشمنان را میکشد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اثخا
مَسَخْنَاهُمْفرهنگ واژگان قرآنآنان را مسخ کردیم - چهره ی آنان را از شکل انسانی به شکلی زشت وبد منظر تبدیل کردیم (کلمه مسخ برگشتن آدمي به خلقتي زشت و بد منظره است ، همچنان که در داستان بني اس
مسخنةلغتنامه دهخدامسخنة. [ م ِ خ َ ن َ ] (ع اِ) دیگ آب گرم کن که به «تور» ماند. (از منتهی الارب ). کتری (کتلی ) و ظرفی شبیه به آفتابه که در آن آب گرم کنند. (ناظم الاطباء) (از اقر
مسخناتلغتنامه دهخدامسخنات . [ م ُ س َخ ْ خ ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مسخن و مسخنة. گرم کنندگان . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به مسخن شود. || داروهای گرم و چیزهایی که حرارت بدن را افزون کنند
lookedدیکشنری انگلیسی به فارسینگاه کرد، نگاه کردن، دیدن، نگریستن، پاییدن، چشم را بکار بردن، وانمود کردن، بنظر امدن، مراقب بودن
مسخناتلغتنامه دهخدامسخنات . [ م ُ س َخ ْ خ ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مسخن و مسخنة. گرم کنندگان . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به مسخن شود. || داروهای گرم و چیزهایی که حرارت بدن را افزون کنند
مسخنةلغتنامه دهخدامسخنة. [ م ِ خ َ ن َ ] (ع اِ) دیگ آب گرم کن که به «تور» ماند. (از منتهی الارب ). کتری (کتلی ) و ظرفی شبیه به آفتابه که در آن آب گرم کنند. (ناظم الاطباء) (از اقر
قاطعالمنیلغتنامه دهخداقاطعالمنی . [ طِ عُل ْم َ نی ی ] (ع ص مرکب ) هر دوائی مسخن مجفف است مانند سداب و شاهدانه و یا مبرد و مخدر مانند افیون و کاهوو یا مبرد قوی مانند کافور. (فهرست مخ
سکبینجلغتنامه دهخداسکبینج . [ س َ ن َ ] (معرب ، اِ) صمغ نباتی است مسخن و ملطف و جالی و محلل ریاح و اورام سلبه و مدر حیض و مسهل بلغم غلیظ و این معرب سکبینه است . (منتهی الارب ) (از
لالالغتنامه دهخدالالا. (اِ) دانه ای است سیاه مانند کنجد. (برهان ). || گیاهی است که ازطرف مکه می آورند و بجهت بواسیر بخور کردن بغایت نافع بود خاصه ثمر آن و درد مقعد را ساکن گردان