مسحوقدیکشنری عربی به فارسیپودر , پودر صورت , گرد , باروت , ديناميت , پودر زدن به , گرد زدن به , گرد ماليدن بصورت گرد دراوردن
مسحوقلغتنامه دهخدامسحوق . [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سحق . رجوع به سحق شود. سوده و کوفته یا ریزه ریزه کرده شده . (آنندراج ). بشدت کوفته شده . (از اقرب الموارد). سائیده . نرم شد