مسحور کردندیکشنری فارسی به انگلیسیbeguile, enchant, enrapture, enthral, enthrall, entrance, mesmerize, ravish, wile
مسرور کردنفرهنگ مترادف و متضادشاد کردن، خوشحال کردن، شادمان کردن، مشعوف کردن ≠ مغموم کردن، غمگین ساختن
اسحردیکشنری عربی به فارسیافسون کردن , فريفتن , مسحور کردن , سحر کردن , جادو کردن , مسحور شدن , بدام عشق انداختن , مجذوب کردن , شيدا کردن , دلربايي کردن , شيفتن
وسوسه کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام کردن، اغوا کردن، تطمیعکردن، گمراه کردن پیشنهاد کردن، نمایش دادن، بهنمایش گذاشتن، عرضه کردن تلقین کردن، باوراندن، قبولاندن، اثبات کردن،
مسحورلغتنامه دهخدامسحور. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سحر. رجوع به سحر شود. سحرزده . (منتهی الارب ). آنکه او را سحر کرده و فریب داده باشند. (از اقرب الموارد). جادوی کرده . (دهار)
bedeviledدیکشنری انگلیسی به فارسیلعنتی، دارای روح شیطانی کردن، مسحور کردن، سحر و جادو کردن، اذیت کردن، خبیی کردن