مسحورلغتنامه دهخدامسحور. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سحر. رجوع به سحر شود. سحرزده . (منتهی الارب ). آنکه او را سحر کرده و فریب داده باشند. (از اقرب الموارد). جادوی کرده . (دهار)
اسحردیکشنری عربی به فارسیافسون کردن , فريفتن , مسحور کردن , سحر کردن , جادو کردن , مسحور شدن , بدام عشق انداختن , مجذوب کردن , شيدا کردن , دلربايي کردن , شيفتن
enchantsدیکشنری انگلیسی به فارسیenchants، طلسم کردن، بدام عشق انداختن، افسون کردن، جادو کردن، مسحور شدن، فریفتن، سحر کردن