مست بازیلغتنامه دهخدامست بازی . [ م َ ] (حامص مرکب ) عمل مست . اعمالی همانند اعمال مستان . حرکاتی به گونه ٔ مستان .- مست بازی درآوردن ؛ کمی مشروب نوشیدن و خود را به مستی زدن . تقلی
مستفرهنگ مترادف و متضاد۱. سرخوش، نشئه، نشئهناک، میزده، شرابزده، ملنگ، کیفور ۲. خمار، خمارین، خمارآلود، خمارآلوده، مخمور ۳. خراب، طافح ۴. مدهوش، لایعقل ۵. بیخود، بیخویشتن، از خودبیخود،
مستدیکشنری فارسی به انگلیسیbacchanal, besotted, drunk, drunken, inebriate, groggy, inebriated, juiced, sottish
باختنلغتنامه دهخداباختن . [ ت َ ] (مص ) لازم و متعدی هر دوآمده است . مقابل بردن ، در قمار. گم کردن در قمار. زیان کردن در قمار. باختن چیزی بگرو. مقامره . (منتهی الارب ). تقامر. (م
بازیگریلغتنامه دهخدابازیگری . [ گ َ ] (حامص مرکب ) شعبده . بازی نمودن . چشم بندی . فریب : به بازیگری تیر بازه ببست چو شد غرقه پیکانش بگشاد دست . فردوسی .جهان بازیگری داند مکن با ای
بازیگرلغتنامه دهخدابازیگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) بازی کننده . لَعِب (منتهی الارب ) لَعّاب (دهار) سامد. قصّاف . (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ). لاعب . لاهی . (دهار). آنکه ببازیهای تفری
ملاهیلغتنامه دهخداملاهی . [ م َ ] (ع اِ) آلات بازی . (منتهی الارب ). ج ِ مِلهی ̍ و مِلهات . آلات و ادوات لهو و لعب .(ناظم الاطباء). ج ِ مِلهی ̍. (از اقرب الموارد) : به شرف نفس ..
مساقیلغتنامه دهخدامساقی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مَسقاة.محل آبیاری . مجاری . مسیرهای آب . مواضع ریزش آب : مساقی جویبارش به آب سافح چون سواقی سیم ساقی سیم ساق ازشراب طافح نرگس مست چون