مستکلغتنامه دهخدامستک . [ م َ ت َ ] (ص مصغر) مست گونه : مستک شده ای همی ندانی پس و پیش . (اسرار التوحید ص 17).- نیم مستک ؛ اندک مایه مست . اندک مست : نیم مستک فتاده و خورده بی
مستکلغتنامه دهخدامستک . [ م ُ ت َک ک ] (ع ص ) نعت فاعلی از استکاک . رجوع به استکاک شود. || گیاه انبوه شونده و بهم در شونده . گوش کر و تنگ سوراخ . (از منتهی الارب ) (از اقرب المو
مستکنلغتنامه دهخدامستکن . [ م ُ ت َ ک ِن ن ] (ع ص ) نعت فاعلی از استکنان . پوشیده و در پرده گردنده . (از منتهی الارب ). مستتر. (از اقرب الموارد). پنهان شده . نهفته . و رجوع به اس
مستکنلغتنامه دهخدامستکن . [ م ُ ت َ ک َن ن ] (ع ص ) نعت مفعولی از استکنان . || ساکن . متوطن : آن دو گرگانی و دو رازی و دو ولوالجی سه سرخسی و سه کاندر سغد بوده مستکن .منوچهری .
مستکنلغتنامه دهخدامستکن . [ م ُ ت َ ک ِن ن ] (ع ص ) نعت فاعلی از استکنان . پوشیده و در پرده گردنده . (از منتهی الارب ). مستتر. (از اقرب الموارد). پنهان شده . نهفته . و رجوع به اس
مستکنلغتنامه دهخدامستکن . [ م ُ ت َ ک َن ن ] (ع ص ) نعت مفعولی از استکنان . || ساکن . متوطن : آن دو گرگانی و دو رازی و دو ولوالجی سه سرخسی و سه کاندر سغد بوده مستکن .منوچهری .
مُسْتَکْبِراًفرهنگ واژگان قرآنخود بزرگ جلوه دهنده - مستکبر ( استکبار عبارت از اين است که : کسي بخواهد با ترک پذيرفتن حق ، خود را بزرگ جلوه دهد ، و خود را بزرگتر از آن بداند که حق را بپذيرد )