مستنقعدیکشنری عربی به فارسیباتلا ق , سياه اب , گنداب , لجن زار , درباتلا ق فرورفتن , مرداب , لجن , نهر , انحطاط , در لجن گير افتادن , پوست ريخته شده مار , پوست مار , پوسته خارجي , پوست ,
مستنقعلغتنامه دهخدامستنقع. [ م ُ ت َ ق َ ] (ع ص ، اِ) آنچه تغییر رنگ یافته باشد. || آنچه در آب خیسانده باشند. (از اقرب الموارد). || جای گرد آمدن آب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموا
مستنقعلغتنامه دهخدامستنقع. [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) صدا که مرتفع و بلند شده باشد. || آب که زرد شده تغییر رنگ یافته باشد. || آب که در غدیرجمع شده و راکد مانده باشد. || روح که ازبدن خ
مستنقالغتنامه دهخدامستنقا. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) مستنقی . پاکیزه . پاک : ز آنکه حلوا گرمی و صفرا کندسیلیش از خبث مستنقاکند. مولوی (مثنوی ).رجوع به مستنقی شود.
مستنقعاتلغتنامه دهخدامستنقعات . [ م ُ ت َ ق َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستنقع و مستنقعة. آبهای ایستاده . (یادداشت مرحوم دهخدا). باطلاقها. رجوع به مستنقع و استنقاع شود.
مستنیعلغتنامه دهخدامستنیع. [ م ُت َ ] (ع ص ) شاخه ٔ درخت که حرکت کند. || پیش رونده . (از اقرب الموارد). رجوع به استناعة شود.
مستنقذلغتنامه دهخدامستنقذ. [ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) خلاص کننده و نجات دهنده کسی را. (از اقرب الموارد). رهاننده .آزادکننده . منجی . رهاکننده . رجوع به استنقاذ شود.
مستنقصلغتنامه دهخدامستنقص .[ م ُ ت َ ق ِ ] (ع ص ) خریداری که کم کردن بهای چیزی را می خواهد. (ناظم الاطباء). || نسبت دهنده به نقصان . (از اقرب الموارد). رجوع به استنقاص شود.