predicatedدیکشنری انگلیسی به فارسیپیش بینی شده، دلالت کردن، اطلاق کردن، بصورت مسند قرار دادن، مبتنی کردن، مستند کردن
predicatingدیکشنری انگلیسی به فارسیپیش بینی، دلالت کردن، اطلاق کردن، بصورت مسند قرار دادن، مبتنی کردن، مستند کردن
predicateدیکشنری انگلیسی به فارسیپیش فرض، مسند، خبر، دلالت کردن، اطلاق کردن، بصورت مسند قرار دادن، مبتنی کردن، مستند کردن، گزار
predicatesدیکشنری انگلیسی به فارسیپیش بینی ها، مسند، خبر، دلالت کردن، اطلاق کردن، بصورت مسند قرار دادن، مبتنی کردن، مستند کردن
autographدیکشنری انگلیسی به فارسیمستند، دستخط خود، خط یا امضای خود شخص، دستخط نوشتن، توشیح کردن، از روی دستخطی رونویسی کردن