مستمدلغتنامه دهخدامستمد. [ م ُ ت َ م ِدد ] (ع ص ) نعت فاعلی از استمداد. یاری خواهنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مرکب برگیرنده از دوات . (از اقرب الموارد). رجوع به
سحوری زدنلغتنامه دهخداسحوری زدن . [ س َ زَ دَ ] (مص مرکب ) در زدن گدایان گاه سحر رمضان بر درهای بزرگان ، برای بیدار شدن آنان . (یادداشت مؤلف ). در زدن گاه سحر : آن یکی میزد سحوری بر
عقللغتنامه دهخداعقل . [ ع َ ] (ع اِ)خرد و دانش و دریافت یا دریافت صفات اشیاء از حسن وقبح و کمال و نقصان و خیر و شر، یا علم به مطلق امور به سبب قولی که ممیز قبیح از حسن است ، یا
مستبددیکشنری عربی به فارسیطرفدار تمرکز قدرت در دست يکنفر يا يک هيلت , طرفدار استبداد , حاکم مطلق , سلطان مستبد , سلطان مطلق , يکه تاز , وابسته بحکومت يکه تازي , داراي حکومت مطلقه وديکتات