مستلملغتنامه دهخدامستلم . [ م ُ ت َ ل ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استلام . استلام کننده . (از اقرب الموارد). رجوع به استلام شود.
مصطلملغتنامه دهخدامصطلم . [ م ُ طَ ل ِ ] (ع ص ) ازبیخ برکننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
مصطلملغتنامه دهخدامصطلم . [ م ُ طَ ل َ ] (ع ص ) از بیخ برکنده شده . که از بیخ و بن برکنده شده باشد. مستأصل : قابل انوار عدل قابض ارواح مال فتنه ٔ آخرزمان از کف او مصطلم .خاقانی
ابوسعیدلغتنامه دهخداابوسعید. [ اَ س َ ] (اِخ ) واسطی ثقفی . موسوم به مستسلم یا مستلم . یکی از معاریف زهّاد است .