مستقر کردندیکشنری فارسی به انگلیسیdeploy, dispose, establish, instal, install, locate, position, settle, spot, station
أحَلَّدیکشنری عربی به فارسیبرقرار کرد , مستقر کرد , ايجاد کرد , بر نشاند , قرارداد , اجازه داد , مجاز دانست , مباح کرد , بر سرِ (کسي) آورد , دچار کرد
اِحْتَشَدَدیکشنری عربی به فارسیبسيج کرد , لشگر کشي کرد , جمع کرد , مستقرّ کرد , صف آرايي کرد , گرد آورد
برپا کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. برقرار کردن، تاسیس کردن، دایر کردن ۲. مستقر کردن ۳. برگزار کردن، برپا داشتن ۴. به پا کردن
ساکن کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. سکنادادن، مسکن دادن ۲. تختقاپو کردن ۳. مستقر کردن ۴. آرام کردن، فرو نشاندن، تسکین دادن