مستقرشدهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام تقرشده، مأمورشده، اقامتگزیده، مقیم، متحصن، سکنایافته، مستقر کاشته، چیده(شده)، گذاشته(شده)، جاداده(شده) مترتب
مسترشد بالغتنامه دهخدامسترشد با. [ م ُ ت َ ش ِ دُ بِل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ ...) فضل بن احمد (المستظهرباﷲ) ابن المقتدی عبداﷲبن محمد هاشمی عباسی مکنی به ابومنصور، بیست و نهمین خلیفه ٔ ع
مسترشدلغتنامه دهخدامسترشد. [ م ُت َ ش ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استرشاد. راست روی خواهنده و رهنمایی طلب کننده . (غیاث ) (آنندراج ). طلب کننده ٔرشد و راه راست . (اقرب الموارد). آنکه
مستقرةلغتنامه دهخدامستقرة. [ م ُ ت َ ق ِرْرَ ] (ع ص ) تأنیث مستقر. رجوع به مستقر شود. || مستقرة یا ذات عادة مستقرة؛ زن که در ماههای سال موعد حیض و عِّده ٔ ایام آن یکسان باشد. مقا
مستقرفرهنگ فارسی طیفیمقوله: فضای عام تقر، واقع، واقع در، قرارگرفته در، مترتب، جایگیر، مستقرشده شهرنشین
آرایۀ یونراههion channel arrayواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای متشکل از یک پشتیبان جامد که در آن غشایی مشابه غشای لیپیدی مستقر شده است و در آن دالانهای یونی قرار گرفتهاند
استرگتلغتنامه دهخدااسترگت . [ اُ رُ گ ُ ] (اِخ ) (گت های مشرق ) بخشی از ملت ژرمانی که در ساحل دانوب مستقر شده بودند و سپس به ایتالیا حمله بردند و تحت ریاست تِئودُریک در اواخر مائه
جبه نویانلغتنامه دهخداجبه نویان . [ ج َ ب َ ] (اِخ ) یا یمه . یکی از سرداران مغول که بفرمان چنگیزخان با چند هزار تن سپاه مأمور دفع کوشلوک گردید و او را هزیمت داده وارد کاشغر شد. (از