مستغاثلغتنامه دهخدامستغاث . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استغاثة.آنکه فریاد از او خواهند. (مهذب الاسماء). کسی که ازاو دادرسی خواهند. (غیاث ) (آنندراج ). آنکه بدو پناه برند. که
مستغاثفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کسی که از او استغاثه شده؛ کسی که از او فریادخواهی شده.۲. (اسم مصدر) استغاثه؛ دادخواهی.
مستغاثیلغتنامه دهخدامستغاثی . [ م ُ ت َ ] (ص نسبی ) فریادی و دادخواه ، و تأویل آن به دو وجه است : یکی آنکه مستغاث اسم مفعول است به معنی کسی که از او دادرسی خواهند و آن حاکم باشد،
المستغاثلغتنامه دهخداالمستغاث . [ اَ م ُ ت َ ] (ع اِ) پناهگاه . ملجاء. گریزگاه . || (صوت ) در مقام استغاثه گویند یعنی مرا پناه دهید و بدادم برسید. الغیاث : و روی بخراشید و المستغاث
مستأثرلغتنامه دهخدامستأثر. [ م ُ ت َءْ ث ِ ](ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیثار. رجوع به استئثار و استیثار شود. || برگزیننده ٔ چیزهای نیکوبرای خود نه برای یاران خود. (منتهی الارب )
مستغاثیلغتنامه دهخدامستغاثی . [ م ُ ت َ ] (ص نسبی ) فریادی و دادخواه ، و تأویل آن به دو وجه است : یکی آنکه مستغاث اسم مفعول است به معنی کسی که از او دادرسی خواهند و آن حاکم باشد،
المستغاثلغتنامه دهخداالمستغاث . [ اَ م ُ ت َ ] (ع اِ) پناهگاه . ملجاء. گریزگاه . || (صوت ) در مقام استغاثه گویند یعنی مرا پناه دهید و بدادم برسید. الغیاث : و روی بخراشید و المستغاث
متغاثیلغتنامه دهخدامتغاثی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) فریادخواه .کلمه ای متداول ولی ناصواب است ، چرا که این را از ثلاثی مزید ناقص می دانند و حال آن که مصدری که به جهت این معنی است اجوف ا
مستمسکلغتنامه دهخدامستمسک . [ م ُ ت َ س َ ] (ع ص ، اِ) آنچه بدان چنگ زنند. مَعض ّ. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : عدل شاه مستعان مظلومان ، مستغاث مظلومان و مستمسک مهجوران است
اناثلغتنامه دهخدااناث .[ اُ ] (از ع ، اِ) ماده از انسان ، بزرگ باشد یا کوچک ، دختر باشد یا زن . (ناظم الاطباء). زنان . مادگان :از تو نوشند از ذکور و از اناث بی دریغی در عطایا مس