مستعیرلغتنامه دهخدامستعیر. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعارة. عاریت خواهنده . (غیاث ) (اقرب الموارد). عاریت خواه . عاریت کننده . بعاریت خواهنده : او چراغ خویش برباید که تاتو
عقارلغتنامه دهخداعقار. [ ع ُ ] (ع اِ) برگزیده ٔ رخت و اسباب که جز در عید و نحو آن استعمال نکنند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عَقار. و رجوع به عَقار شود. || نوعی از جامه
منحةلغتنامه دهخدامنحة. [ م ِ ح َ ] (ع اِ) دهش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عطا و دهش . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : اما بعد، احسن اﷲ حفظک و حیاطتک و امتع امیرالمؤمنین بک
عاریةلغتنامه دهخداعاریة. [ ی َ ] (ع اِ) عاریت . هر چیز عاریتی ومنسوب به عار است از جهت آنکه طلب کردنش عار و ننگ است . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از غیاث اللغات ). || (اصطلاح فقهی
استعارةلغتنامه دهخدااستعارة. [ اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) استعارت . بعاریت خواستن چیزی را. (منتهی الارب ). عاریت خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). || تنها شدن . انفراد. یقال : استعور؛ اذا ان
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن جابربن داود البلاذری ، مکنی به ابوالحسن و بعضی ابوبکر گفته اند. وی از مردم بغداداست و صولی نام او در ندماء متوکل علی اﷲ آورده