مستعجملغتنامه دهخدامستعجم . [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعجام . آنکه سخن پیدا گفتن نتواند و گنگ . (منتهی الارب ). || آنکه اصولاً قادر بر سخن گفتن نباشد. || آنکه از غلبه
گنگلغتنامه دهخداگنگ . [ گ ُ ] (ص ) لال . و به عربی ابکم خوانند یعنی شخصی که به ایما و اشاره حرف زند نه به زبان . (برهان ) (آنندراج ). اَخْرَس . (زمخشری ) (مهذب الاسماء). اَبْهَ
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن عبدالدائم مقدسی . ملقب به زین الدین . از فقهاء مائه ٔ هفتم هجرت و مشاهیر حنابله ٔ ارض شام . وی شصت سال علم حدیث گفت و در ترویج سنت ر
زجللغتنامه دهخدازجل . [ زَ ج َ ] (ع اِ) بازی . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد) (از متن اللغة). بازی و لعب . (ناظم الاطباء). || آواز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). صوت و آوا