مستعارلهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. عاریت آوردهشده برای او.۲. (ادبی) در بیان، کلمهای که به مستعارمنه تشبیه میشود.
مستأرضةلغتنامه دهخدامستأرضة. [ م ُ ت َءْ رِ ض َ ] (ع ص ) مؤنث مستأرض که نعت فاعلی است از مصدر استیراض : ودیة مستأرضه ؛ نهال خرما که نو بر زمین رسته باشد. (منتهی الارب ). || قرح
مستأصلةلغتنامه دهخدامستأصلة. [ م ُ ت َءْ ص َ ل َ ](ع ص ) مؤنث مستأصل . نعت مفعولی از مصدر استیصال : شاة مستأصلة؛ گوسپند که سرونش از بیخ برکنده شده باشد. (منتهی الارب ). رجوع به
استعارهفرهنگ فارسی طیفیمقوله: انتقال عقاید و ماهیت آن استعاره، کنایه، مثل، مجاز حکایت تمثیلی، کلیله و دمنه، موشوگربه مستعارٌله، مستعارمنه
استعارةلغتنامه دهخدااستعارة. [ اِ ت ِ رَ ] (ع مص ) استعارت . بعاریت خواستن چیزی را. (منتهی الارب ). عاریت خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). || تنها شدن . انفراد. یقال : استعور؛ اذا ان
تجریدلغتنامه دهخداتجرید. [ ت َ ] (ع مص ) برهنه کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). برهنه کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). برهنه کردن
معارلغتنامه دهخدامعار. [ م ُ ] (ع ص ) به عاریت داده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). معار، یا عین معار، یا مستعاره مال عاریه است . (فرهنگ علوم نقلی دکتر سجادی ) : اشعار من آن است
مقسلغتنامه دهخدامقس . [ م َ ] (ع مص ) در آب فرو بردن . || پرکردن خیک را. || شکستن چیزی را. || روان شدن آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || شع