مستطیرلغتنامه دهخدامستطیر. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استطارة. ساطع و منتشر: صبح یا برق یا شیب یا شر مستطیر. (اقرب الموارد). بردمیده . (منتهی الارب ). آشکار : یوفون بالنذر و
مستطیرةلغتنامه دهخدامستطیرة. [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) تأنیث مستطیر که نعت فاعلی است از استطارة. رجوع به مستطیر و استطارة شود. || سگ یا شتر ماده ٔ تیز شده به گشنی . (منتهی الارب ).
مُسْتَطِيراًفرهنگ واژگان قرآنبسیار فراگیر (کلمه مستطير اسم فاعل از فعل استطار است ، که به معناي فاش کردن و منتشر کردن در اقطار است به منتها درجه انتشار ، اين کلمه بليغتر از کلمه طار است ، م
مستطیرةلغتنامه دهخدامستطیرة. [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص ) تأنیث مستطیر که نعت فاعلی است از استطارة. رجوع به مستطیر و استطارة شود. || سگ یا شتر ماده ٔ تیز شده به گشنی . (منتهی الارب ).
جدلغتنامه دهخداجد. [ ج ُدد ] (اِخ ) نام آبی است بنی سعد را بنا بر تفسیری که ابن سکیت از این ابیات عدی بن الرقاع کرده است : فألمّت ْ بذی المویقع لمّاجف عنها مصدع فالنضاءثمّت ا
استشهادلغتنامه دهخدااستشهاد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) گواهی خواستن . (غیاث ) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). حاضر آمدن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). بگواهی خواندن
کونلغتنامه دهخداکون . [ ک َ ] (ع مص )بودن . (ترجمان القرآن ) (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بودن و هست شدن ، و کِیان و کینونة مثل آن است . (منتهی الارب ). کان الشی ٔ کوناً و کی
اشتقاق اکبرلغتنامه دهخدااشتقاق اکبر. [ اِ ت ِ ق ِ اَ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) هرگاه دو کلمه در بیشتر حروف با هم موافق باشند و در بقیه ٔ حروف نیز تناسب آنها محفوظ باشد، آنرا اشتقاق