مستطابلغتنامه دهخدامستطاب . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی ازاستطابة. خوش آمده و پاک آمده و لذیذ. (غیاث ) (آنندراج ). خوش و نیکو و پسندیده و شایسته و خوش آیند. (ناظم الاطباء). پاکی
مستطابفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. پاک و پاکیزه.۲. عنوان محترمانه در خطاب به شخص.۳. خوشایند؛ شایسته: کتاب مستطاب.
مستتابلغتنامه دهخدامستتاب . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استتابة. آنکه دعوت به توبه کردن شده باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استتابة شود.
مستطابیلغتنامه دهخدامستطابی . [ م ُ ت َ ](ص نسبی ) منسوب به مستطاب . || در تداول ، با بزرگی و وقار. موقرانه : ملا عبداللطیف با آن ریش مستطابی ... (سر و ته یک کرباس جمال زاده ).
مستأبطلغتنامه دهخدامستأبط. [ م ُ ت َءْ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیباط. رجوع به استئباط و استیباط شود. کننده ٔ مغاک تنگ دهن فراخ شکم . (منتهی الارب ). کسی که حفره ای بکند
مستطابیلغتنامه دهخدامستطابی . [ م ُ ت َ ](ص نسبی ) منسوب به مستطاب . || در تداول ، با بزرگی و وقار. موقرانه : ملا عبداللطیف با آن ریش مستطابی ... (سر و ته یک کرباس جمال زاده ).
حسن رضوانلغتنامه دهخداحسن رضوان . [ ح َ س َ ن ِ رِ ] (اِخ ) (الشیخ ...) حسینی خالدی عمرانی طریقة. در 1239 هَ . ق . در شهر بدیریة بنی سویف متولد شد و اجدادش در شام بودند. وی علوم را د
دومولغتنامه دهخدادومو. [ دُ ] (ص مرکب ) دوموی . کسی که در سر یا در ریش او خاصه در ابتدای پیری موی سیاه و سپید باشد. (غیاث ) (آنندراج ). آمیزه مو. فلفل نمکی . کهل . کهله . دوموی
گلستانهلغتنامه دهخداگلستانه . [ گ ُ ل ِ ن َ ] (اِخ ) ابن شاه ابوتراب محمدعلی حسینی یا حسنی ، معروف به گلستانه و ملقب به علاءالدین از سادات گلستانه ساکن اصفهان . عالمی است عابد، زاه