مستصفیلغتنامه دهخدامستصفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استصفاء. آنکه خالص چیزی را گیرد. برگزیننده . (آنندراج ). انتخاب کننده و برگزیننده و آنکه بر می گیرد بهترین جزء از چیزی
مستصفیلغتنامه دهخدامستصفی .[ م ُ ت َ فا ] (ع ص ) نعت مفعولی از استصفاء. صاف کرده شده . (ناظم الاطباء). خالص کرده شده . || پاک شده از وجود و تصرف دشمن . بی منازع . مسخر. رجوع به اس
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد ازدی اشبیلی مکنی به ابوالعباس . صاحب روضات از بغیه روایت کند که او معروف به ابن الحاج و مقرئی اصولی و ادیب و محدث است و
احمدلغتنامه دهخدااحمد.[ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد اشبیلی ، مکنی به ابوالعباس و معروف به ابن الحاج . او راست : کتاب الامامة. کتاب القوافی . کتاب السماع و احکامه . مختصر خصائص ابن
عفواًلغتنامه دهخداعفواً. [ ع َف ْ وَن ْ ] (ع ق ) بطور عفو وآمرزش و بخشش و بطور سهل و آسانی . (ناظم الاطباء).- عفواً صفواً ؛ بی سؤال و خالص : ما را عفوا صفوا حاصل شد و بی تحمل کل
حسین غرناطیلغتنامه دهخداحسین غرناطی . [ ح ُ س َ ن ِ غ ِ ] (اِخ ) ابن عبدالعزیزبن محمد قرشی فهری بلنسی الاصل . متولد در جیان در 603 هَ . ق . 1307/ م . و متوفی 679 هَ . ق . 1280/ م . معر
علی تلمسانیلغتنامه دهخداعلی تلمسانی . [ع َ ی ِ ت ِ ل ِ ] (اِخ ) ابن عبدالرحمان تلمسانی . متوفی در سال 557 هَ . ق . وی عهده دار قضاء در تلمسان بود.او راست : المقتضب الاشفی فی اختصار الم