مستسعدلغتنامه دهخدامستسعد. [ م ُ ت َ ع َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استسعاد. نیک بخت و مبارک و میمون و کامران . (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بهره مند. رجوع به استسعاد شود : قیاصره ٔ روم
مستسعدلغتنامه دهخدامستسعد. [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استسعاد. نیک بختی و سعادت جوینده . (غیاث ) (آنندراج ) : که مستوجب فرقتت شد سه ماه این که مستسعد وصلتت شد سه ماه آن .
مستسعدفرهنگ انتشارات معین(مُ تَ ع ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - نیک بختی جوینده ، سعادت خواهنده . 2 - کسی که چیزی را به فال نیک گیرد.
مستسعدفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. کسی که چیزی را به فال نیک بگیرد.۲. آنکه به دنبال سعادت است؛ سعادتجوینده.
چشمه علی دامغانلغتنامه دهخداچشمه علی دامغان . [ چ َ م َ ع َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «چشمه ای است در چهارفرسخی شهر دامغان که آبش از سمت شمال شهر بسمت جنوب جاری است وبا آبهای دیگر
دروقتلغتنامه دهخدادروقت . [ دَرْ وَ ] (ق مرکب ) فوراً. علی الفور. بلافاصله . درحال . فی الحال : هر سه مقدم از اسب بزیر آمدند و سجده کردند این مولی زاده را دروقت صد هزار دینار بدا
طاق بستانلغتنامه دهخداطاق بستان . [ ق ِ ب ُ ] (اِخ ) نام محلی کنار راه سنندج و کرمانشاهان بین گاوبنده و کرمانشاهان ، در 143000 گزی سنندج و 7500 گزی کرمانشاهان . در این محل قریب به سی
ابوعلی بن سینالغتنامه دهخداابوعلی بن سینا. [ اَ ع َ لی ی ِ ن ِ ] (اِخ ) حسین بن عبداﷲبن حسن بن علی بن سینا ملقب به حجةالحق شرف الملک امام الحکماء. معروف به شیخ الرئیس . از حکمای فخام و عل
احمدلغتنامه دهخدااحمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمد پسر محمد ثالث معروف بسلطان احمد خان اول . چهاردهمین از سلاطین عثمانی و نسب او مستقیماً بسیزده واسطه بسلطان عثمان غازی منتهی شود