مستزیدفرهنگ فارسی عمید۱. آنکه چیزی زیادتر بخواهد؛ افزونخواهنده؛ زیادهطلب.۲. [مجاز] گلهمند؛ آزردهخاطر.
مستزیدلغتنامه دهخدامستزید. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استزادة. مقصرشمرنده و فزونی خواهنده از کسی . زیادت خواه . بیشی خواه . (اقرب الموارد). رجوع به استزادة شود. || آزرده : به دیگر ناصحان استخفاف روا داشت [ شیر ] تا همه مستزید گشتند. (کلیله و دمنه ).
مستجیدلغتنامه دهخدامستجید. [ م ُ ت َ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استجادة. || نیکویابنده ٔ چیزی و جیّدشمرنده . (آنندراج ) (اقرب الموارد). || جود و بخشش کسی را خواهنده . (اقرب الموارد). || اسپ نیکورو و جواد خواهنده . (آنندراج ) (اقرب الموارد). رجوع به استجادة شود.
مستجدلغتنامه دهخدامستجد. [ م ُ ت َ ج َدد ] (ع ص ) نعت مفعولی از استجداد. نو گردیده : همچو یخ کاندرتموز مستجدهر دم افسانه ٔ زمستان میکند. مولوی (مثنوی ).رجوع به استجداد شود.
مستجدلغتنامه دهخدامستجد. [ م ُ ت ج ِدد ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدراستجداد. || پوشنده ٔ لباس نو. (از ذیل اقرب الموارد). || نوگرداننده . (آنندراج ).
شراستلغتنامه دهخداشراست . [ ش َ س َ ] (ع اِمص ) بدخویی . زعارت : از شراست خلق و خشونت جانب او و قلت مبالات او مستزید شدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 167). عبداﷲبن عزیز جز اصرار و لجاج و استمرار بر شراست و مناقشت جوابی نداد. (ترجمه ٔ تاریخ
سیاستلغتنامه دهخداسیاست . [ سیا س َ ] (ع اِمص ) پاس داشتن ملک .(غیاث اللغات ) (آنندراج ). نگاه داشتن . (دهار). حفاظت . نگاهداری . حراست . حکم راندن بر رعیت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). رعیت داری کردن . (منتهی الارب ). حکومت . ریاست . داوری . (ناظم الاطباء) : از چنین سیا