مستخفلغتنامه دهخدامستخف . [ م ُ ت َ خ َف ف ] (ع ص ) سبک داشته . سبک شمرده شده . || بی ارزش . پست : که مرا این علم آمد زان طرف نی ز شاگردی سحر مستخف . مولوی (مثنوی ).فوقی آنجاست از روی شرف جای دور از صدر باشد مستخف . <p class
مستخفلغتنامه دهخدامستخف . [ م ُ ت َ خ ِف ف ] (ع ص ) سبک شمرنده . (آنندراج ) (اقرب الموارد). استخفاف کننده . خواردارنده . (آنندراج ) (اقرب الموارد) : این امیر مستخف است و حق خدمت نمی شناسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 654 و چ فیاض ص <span clas
مستخفلغتنامه دهخدامستخف . [ م ُ ت َ فِن ْ ] (ع ص ) مستخفی . نعت فاعلی از مصدر استخفاء. رجوع به مستخفی و استخفاء شود. || مستتر. پنهان . پوشیده : سواء منکم من أسرالقول و من جهر به و من هو مستخف باللیل و سارب بالنهار. (قرآن 11/13).
مستخفیلغتنامه دهخدامستخفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) مستخف . نهان و پوشیده گردنده . (آنندراج ). آنکه خود را پنهان و پوشیده می گرداند. رجوع به استخفاء شود.
مستخفیلغتنامه دهخدامستخفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) مستخف . نهان و پوشیده گردنده . (آنندراج ). آنکه خود را پنهان و پوشیده می گرداند. رجوع به استخفاء شود.
مهانلغتنامه دهخدامهان . [ م ُ ] (ع ص ) (از «هَ ون ») خوارکرده شده . ذلیل کرده شده . (ناظم الاطباء). اهانت کرده شده . (غیاث اللغات ). خوار. ذلیل . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مستخَف ّ. اهانت شده . استخفاف شده . (یادداشت مؤلف ) : یضاعف له العذاب یوم القیامة و یخلد فیه مه
حجرالقمرلغتنامه دهخداحجرالقمر. [ ح َ ج َ رُل ْ ق َ م َ ] (ع اِ مرکب ) زبدالقمر. رغوة القمر. بصاق القمر. بزاق القمر. افروسالنیتوس . مها. مهو. سالنیطس . افروسلونن . و آن نوعی جبسین باشد . سنگی است که نقره را جذب میکند و در حین زیادتی نور قمر اغبریت او مبدل بسفیدی میشود با اندک شفافی ، وسبک است ، و
مستخفیلغتنامه دهخدامستخفی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) مستخف . نهان و پوشیده گردنده . (آنندراج ). آنکه خود را پنهان و پوشیده می گرداند. رجوع به استخفاء شود.