مستحیلفرهنگ انتشارات معین(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) سخن محال ، امری که محال و غیر ممکن باشد، از حالی به حالی درآینده .
مستحیلفرهنگ مترادف و متضاد۱. استحاله، تغییریافته، دگرگون، مبدل، مستهلک ۲. محال، ناممکن ۳. مکار، حیلهگر، محیل
مستحیللغتنامه دهخدامستحیل . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحالة. مملو و ملآن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سخن که روی وی گردانیده باشند، یاسخن که سر و بن ندارد. (من
مستحیلفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. محال؛ نابودنی؛ امری که محال و غیر ممکن به نظر آید.۲. از حال خود برگشته؛ تغییرشکلیافته.۳. (اسم، صفت) جسمی که تبدیل به جسم دیگر شده باشد.۴. مکار؛ حیلهگر.