مستحلیلغتنامه دهخدامستحلی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استحلاء. شیرین یابنده . رجوع به استحلاء شود.
مستحلیلغتنامه دهخدامستحلی . [ م ُ ت َ ح ِل ْ لی ] (حامص ) حاصل مصدر از مستحل . حالت و چگونگی مستحل : چونکه ندارد همیت بازکنون حلیت پیری ز جهل و مستحلی . ناصرخسرو (چ دانشگاه ص 287)
مستحیلفرهنگ انتشارات معین(مُ تَ) [ ع . ] (اِفا.) سخن محال ، امری که محال و غیر ممکن باشد، از حالی به حالی درآینده .
مستحللغتنامه دهخدامستحل . [ م ُ ت َ ح ِل ل ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحلال . حلال گیرنده چیزی را. (اقرب الموارد). حلال شمرنده . حلال پندارنده . آنکه چیزی را حلال پندارد. رجوع
ابن قایمازلغتنامه دهخداابن قایماز. [ اِ ن ُ ] (اِخ ) ابوعبداﷲ شمس الدین محمدبن احمد ذهبی . از مشاهیر محدثین و مورخین ، ملقب به حافظ ذهبی . و او را در فن تاریخ و تراجم رجال کتب بسیار ا
مستحقینلغتنامه دهخدامستحقین . [ م ُ ت َ ح ِق ْ قی ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستحق (در حالت نصبی و جری ). رجوع به مستحق شود.
مستحیلغتنامه دهخدامستحی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) مخفف مستحیی . نعت فاعلی از استحیاء. (اقرب الموارد). رجوع به مستحیی و استحیاء شود.
مستحیرلغتنامه دهخدامستحیر. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحارة. راهی در جانب بیابان که دریافت نشود که تا کجا می کشد. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ابر گران و گرد برگش