مستجیبلغتنامه دهخدامستجیب . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استجابة. || اجابت کننده . (غیاث ). جواب گوینده . قبول کننده . رواکننده : بهر آن گفت آن رسول مستجیب رمز الاسلام فی الدنیا غریب . مولوی (مثنوی ).رجوع به استجابة شود. || ی
مستجبلغتنامه دهخدامستجب . [ م ُ ت َ ج َ ] (ع ص ) جواب داده شده ، و آن مخفف مستجاب است و در شعر ذیل از مثنوی مولوی آمده است : گبر گوید هست عالم نیست رب یاربی گوید که نبود مستجب . مولوی (مثنوی ).
مستجابلغتنامه دهخدامستجاب . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استجابة. پاسخ داده شده . جواب داده شده . (اقرب الموارد)(از غیاث ). رجوع به استجابة شود. || پذیرفته شده دعا و برآورده شده حاجت . (اقرب الموارد). قبول کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). مقبول . پذیرفته . انجام یافته . برآورده . درگیر ش
مؤذنواژهنامه آزادمأذون یکی از مراتب هفتگانه دعوت اسماعیلیه است.ناصرخسرو در جامع الحکمتین می گوید«و مردم را اندر مراتب دعوت نیز هفت منزلت است از رسول و وصی و امام و داعی و مأذون و مستجیب» معنی لغوی مأذون:اجاره داده شده بنا براین مؤذِن یعنی اذن دهنده،اجاره دهنده بیتی از ناصرخسرو: ده جای به زر عمامه ی مطرب صدجای دریده
داعی الدعاةلغتنامه دهخداداعی الدعاة. [ عِدْ دُ ] (ع اِ مرکب ) در درجات و مراتب هفتگانه ٔ اسماعیلیه یعنی ناطق و اساس و امام و حجت و داعی و مأذون و مستجیب ، گاهی میان حجت جزایر و امام درجه ای ذکر میکنند باسم باب که شاید همان است که گاهی هم «حجت اعظم » نامیده میشود و در طریقه ٔ صباحیه (پیروان حسن صباح
مأذونلغتنامه دهخدامأذون . [ م َءْ ] (ع ص ) اجازت و دستوری داده شده کسی را در چیزی . (منتهی الارب ). دستوری داده شده و مباح و رخصت داده شده . (ناظم الاطباء). اذن داده شده . اجازت داده شده . (آنندراج ). دستوری یافته . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : به نفخ صور شود مطرب
حجتلغتنامه دهخداحجت . [ ح ُج ْ ج َ ] (ع اِ) یکی از دوازده مبلغ باطنیان هر امام ، و آن رتبتی است فوق داعی و دون داعی مأذون ، و حجت خراسان لقب ناصرخسرو شاعر است : حجت و برهان مجوی جز که ز حجت چون عدوی حجتی و داعی و مأذون . ناصرخسرو.<b
داعیلغتنامه دهخداداعی . (ع ص ، اِ) دعاگوی . دعاکننده . (مهذب الاسماء) : ای ملکوت و ملک داعی درگاه توظل خدایی که باد فضل خدایت معین . خاقانی .ای داعی حضرت تو ایام گرچه نکنم دعا مقسم . خاقانی .مرا خد