مستجدلغتنامه دهخدامستجد. [ م ُ ت َ ج َدد ] (ع ص ) نعت مفعولی از استجداد. نو گردیده : همچو یخ کاندرتموز مستجدهر دم افسانه ٔ زمستان میکند. مولوی (مثنوی ).رجوع به استجداد شود.
مستجدلغتنامه دهخدامستجد. [ م ُ ت ج ِدد ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدراستجداد. || پوشنده ٔ لباس نو. (از ذیل اقرب الموارد). || نوگرداننده . (آنندراج ).
مستجدیلغتنامه دهخدامستجدی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استجداء. خواهنده ٔ عطا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). عطاخواهنده از کسی . (آنندراج ). رجوع به استجداء شود.
مستجدیلغتنامه دهخدامستجدی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استجداء. خواهنده ٔ عطا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). عطاخواهنده از کسی . (آنندراج ). رجوع به استجداء شود.
خانقاه روزنهاریهلغتنامه دهخداخانقاه روزنهاریه . [ ن َ/ ن ِ هَِ رُو زَ ری ی َ ] (اِخ ) این خانقاه بدمشق درخارج باب الفرادیس بمحلی که معروف ببرج مستجد است قرار داشته . (از خطط الشام محمد کردع
مستبددیکشنری عربی به فارسیطرفدار تمرکز قدرت در دست يکنفر يا يک هيلت , طرفدار استبداد , حاکم مطلق , سلطان مستبد , سلطان مطلق , يکه تاز , وابسته بحکومت يکه تازي , داراي حکومت مطلقه وديکتات