مستجلغتنامه دهخدامستج . [ م ُ ت َ ] (اِ) نام غله ای است که به هندی کراو و کلاو نامیده می شود. (الفاظ الادویه ).
مستجدلغتنامه دهخدامستجد. [ م ُ ت َ ج َدد ] (ع ص ) نعت مفعولی از استجداد. نو گردیده : همچو یخ کاندرتموز مستجدهر دم افسانه ٔ زمستان میکند. مولوی (مثنوی ).رجوع به استجداد شود.
مستجنلغتنامه دهخدامستجن . [ م ُ ت َ ج ِن ن ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استجنان . || پوشیده شده . (منتهی الارب ). || به طرب فراخواننده . (اقرب الموارد). رجوع به استجنان شود.
مستجنلغتنامه دهخدامستجن . [ م ُ ت َ ج َن ن ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استجنان . || دیوانه و جن زده . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به استجنان شود.
مستجدلغتنامه دهخدامستجد. [ م ُ ت َ ج َدد ] (ع ص ) نعت مفعولی از استجداد. نو گردیده : همچو یخ کاندرتموز مستجدهر دم افسانه ٔ زمستان میکند. مولوی (مثنوی ).رجوع به استجداد شود.
مستجنلغتنامه دهخدامستجن . [ م ُ ت َ ج ِن ن ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استجنان . || پوشیده شده . (منتهی الارب ). || به طرب فراخواننده . (اقرب الموارد). رجوع به استجنان شود.
مستجنلغتنامه دهخدامستجن . [ م ُ ت َ ج َن ن ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استجنان . || دیوانه و جن زده . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به استجنان شود.
مستجدلغتنامه دهخدامستجد. [ م ُ ت ج ِدد ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدراستجداد. || پوشنده ٔ لباس نو. (از ذیل اقرب الموارد). || نوگرداننده . (آنندراج ).