مستثنافرهنگ فارسی عمید / قربانزادهچیزی که از حکم عمومی خارج و برکنار شده باشد؛ استثناشده؛ بیرونکردهشده.
مستثناةلغتنامه دهخدامستثناة. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) مؤنث مستثنی که نعت مفعولی است از مصدر استثناء. ج ، مستثنیات . رجوع به مستثنی و استثناء شود.
مستثأرلغتنامه دهخدامستثأر. [ م ُ ت َ ءَ ] (ع ص ) نعت مفعولی ازاستثئار. آنکه برای گرفتن خونبهای کسی از وی کمک خواسته باشند. (اقرب الموارد). رجوع به استثئار شود.
مستثناةلغتنامه دهخدامستثناة. [ م ُ ت َ ] (ع ص ) مؤنث مستثنی که نعت مفعولی است از مصدر استثناء. ج ، مستثنیات . رجوع به مستثنی و استثناء شود.
جدافرهنگ مترادف و متضاد۱. سوا، مستثنا ۲. قطع، وا ۳. تنها، فرد، مطلقه، مطلق، منفرد، مهجور ۴. جداگانه، علیحده، مجزا، منتزع، منفک ۵. ممتاز ۶. متباین ۷. پراکنده، ۸. بریده، گسسته، گسیخته،
مستثنیاتلغتنامه دهخدامستثنیات . [ م ُ ت َ نی یا ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستثناة. جداشده ها. استثناها: عبد و امه و خانه و اسب سواری و شمشیر از مستثنیات دین است . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع