مستبرلغتنامه دهخدامستبر. [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استبار. میل به جراحت فروبرنده برای معلوم کردن غور آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استبار شود.
مصطبرلغتنامه دهخدامصطبر. [ م ُ طَ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از اصطبار. آنکه شکیبایی می کند. (ناظم الاطباء). شکیبایی کننده . || درپی رونده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه از پی می
مستبردلغتنامه دهخدامستبرد. [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استبراد. سردیابنده و سردشمرنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استبراد شود.
مستبرزلغتنامه دهخدامستبرز. [ م ُت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استبراز. بیرون کننده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استبراز شود.
مستبریلغتنامه دهخدامستبری ٔ. [ م ُ ت َ رِءْ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استبراء. برأت خواهنده از گناه یا از دین و وام . || آنکه طلب عمق و نهایت چیزی را کند تا آن را دریابد و قطع شبهه ا
مستبردلغتنامه دهخدامستبرد. [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استبراد. سردیابنده و سردشمرنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استبراد شود.
مستبرزلغتنامه دهخدامستبرز. [ م ُت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استبراز. بیرون کننده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استبراز شود.
مستبریلغتنامه دهخدامستبری ٔ. [ م ُ ت َ رِءْ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استبراء. برأت خواهنده از گناه یا از دین و وام . || آنکه طلب عمق و نهایت چیزی را کند تا آن را دریابد و قطع شبهه ا
مستبددیکشنری عربی به فارسیطرفدار تمرکز قدرت در دست يکنفر يا يک هيلت , طرفدار استبداد , حاکم مطلق , سلطان مستبد , سلطان مطلق , يکه تاز , وابسته بحکومت يکه تازي , داراي حکومت مطلقه وديکتات