مستأصللغتنامه دهخدامستأصل . [ م ُ ت َءْ ص َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استیصال . از بیخ برکنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). از بیخ کنده . ریشه کن شده : به بوسعید تهمت کردند
مستأصللغتنامه دهخدامستأصل . [ م ُ ت َءْ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیصال . از بیخ برکننده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استئصال و استیصال شود.
مستاصلفرهنگ مترادف و متضاد۱. بیچاره، بینوا، ناتوان، درمانده، وامانده ۲. مجبور ۳. زله، لابد ۴. بدبخت، پریشانحال، شوربخت
مستاصل شدنفرهنگ مترادف و متضاد۱. درمانده شدن، ناتوان گشتن، بیچاره کردن ۲. بدبخت شدن، پریشان گشتن ۳. نابود شدن
desperateدیکشنری انگلیسی به فارسیمستاصل، از جان گذشته، ناامید، بسیار سخت، بسیار بد، بی امید، بی چاره، فرومانده
مستأصلةلغتنامه دهخدامستأصلة. [ م ُ ت َءْ ص َ ل َ ](ع ص ) مؤنث مستأصل . نعت مفعولی از مصدر استیصال : شاة مستأصلة؛ گوسپند که سرونش از بیخ برکنده شده باشد. (منتهی الارب ). رجوع به