مستانلغتنامه دهخدامستان . [ م َ ] (ص ) مزید علیه مست . (آنندراج ). الف و نون آخر معنی جمعی به کلمه نمیدهد، مانند دایگان و بهاران . (یادداشت مرحوم دهخدا). الف ونون مفهوم شدت و مبا
مستانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. درحالت مستی.۲. (صفت) [مجاز] ازخودبیخودشده؛ مست: ◻︎ سوی رز باید رفتن بهصبوح / خویشتن کردن مستان و خراب (منوچهری: ۷).
مستان آبادلغتنامه دهخدامستان آباد. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قرلو بخش میاندوآب شهرستان مراغه . واقع در 55هزارگزی جنوب خاوری میاندوآب و 2هزارگزی باختر راه شوسه ٔ شاهین دژ به میا
مستان آبادلغتنامه دهخدامستان آباد. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل . واقع در 24هزارگزی جنوب باختری اردبیل و 20هزارگزی راه شوسه ٔ اردبیل به تبریز. 580
مستأنیلغتنامه دهخدامستأنی . [ م ُ ت َءْ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیناء. درنگ کننده و انتظارنماینده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استئناء و استیناء شود.
مستأنسلغتنامه دهخدامستأنس . [ م ُ ت َءْ ن ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیناس . || آرام یابنده که توحش او برود. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). مأنوس . الفت گیرنده و خوگر. (غیاث
مستأنسینلغتنامه دهخدامستأنسین . [ م ُ ت َءْ ن ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستأنس (در حالت نصبی و جری ). انس گیرندگان . مأنوسان . الفت گیرندگان :... ولکن اذا دعیتم فادخلوا فاذا طعمتم فانتش
سُکَارَىٰفرهنگ واژگان قرآنمستان (سکربه زوال عقل بخاطر استعمال چيزي است که عقل را زايل ميکند ،مي گويند و سکر به آن ماده مست کننده مي گويند)
مستان آبادلغتنامه دهخدامستان آباد. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قرلو بخش میاندوآب شهرستان مراغه . واقع در 55هزارگزی جنوب خاوری میاندوآب و 2هزارگزی باختر راه شوسه ٔ شاهین دژ به میا
مستان آبادلغتنامه دهخدامستان آباد. [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گورائیم بخش مرکزی شهرستان اردبیل . واقع در 24هزارگزی جنوب باختری اردبیل و 20هزارگزی راه شوسه ٔ اردبیل به تبریز. 580
مستانیلغتنامه دهخدامستانی . [ م َ ] (ص نسبی ) مزید علیه مست . (آنندراج ). مستان . مست . نشوان : دمی در آن چمن از روی ذوق کردم سیرغزل سرایان چون عندلیب مستانی . طالب آملی (از آنندر
مستانهلغتنامه دهخدامستانه . [ م َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) چیزی که حرکات و سکنات آن بطور مستان باشد چون لغزش مستانه و رفتار مستانه و گریه ٔ مستانه و جلوه ٔ مستانه . (آنندراج