مسامعلغتنامه دهخدامسامع. [ م َ م ِ ] (ع اِ) ج ِمِسمع. (اقرب الموارد). گوشها. (غیاث ). سمعها. رجوع به مسمع شود : چون زورق خورشید به واسطه ٔ دریای فلک رسید ندای تکبیر احزاب دین به
مساعددیکشنری عربی به فارسیيار , کمک , مساعد , ياور , اجودان , معين , فرعي , کمکي , معاون , دستيار , بردست , ترقي دهنده , هم دست , ستوان , ناوبان , نايب , وکيل , رسدبان
مساعدةدیکشنری عربی به فارسیکمک کردن , ياري کردن , مساعدت کردن , پشتيباني کردن , حمايت کردن , کمک , ياري , حمايت , همدست , بردست , ياور , مساعدت , مساعدت کردن (با) , همدستي کردن , مدد رسان
مسمعیلغتنامه دهخدامسمعی .[ م ِ م َ عی ی ] (ص نسبی ) منسوب است به «مَسامِعة» که نام محله ای است در بصره و چند تن از محدثین و متکلمین و مشایخ بدین نام منسوبند. (از الانساب سمعانی )
زابوقةلغتنامه دهخدازابوقة. [ ق َ ] (اِخ ) موضعی است نزدیک بصره که جنگ مشهور جمل بامدادان در آنجا واقع گردیده و مسامعةبنت ربیعه در آنجا بوده است . (معجم البلدان ج 4).
مسمعةلغتنامه دهخدامسمعة. [ م َ م َ ع َ ] (ع اِ) گوش . ج ، مَسامع. مَسمعه . (دهار). و رجوع به مسمع و مسمعه شود.
مسمعلغتنامه دهخدامسمع. [ م ِ م َ ] (ع اِ) گوش . ج ، مَسامع. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). مِسمعة. و رجوع به مسمعة شود. || سوراخ گوش . (
مقارعاتلغتنامه دهخدامقارعات . [ م ُ رَ / رِ ] (ع اِ) ضربه ها و تپانچه ها و کوفتگیها. (ناظم الاطباء). ج ِ مقارعة : مسامع هوارا از اصطکاک مقارعات پرمشغله گردانیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یم