مساعدیلغتنامه دهخدامساعدی . [ م ُ ع ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قصبه ٔ نصار بخش قصبه ٔ معمره ٔ شهرستان آبادان . واقع در 12هزارگزی شمال باختری نهرقصر و 14هزارگزی جنوب خاوری راه شو
مساعددیکشنری عربی به فارسیيار , کمک , مساعد , ياور , اجودان , معين , فرعي , کمکي , معاون , دستيار , بردست , ترقي دهنده , هم دست , ستوان , ناوبان , نايب , وکيل , رسدبان
مساعدةدیکشنری عربی به فارسیکمک کردن , ياري کردن , مساعدت کردن , پشتيباني کردن , حمايت کردن , کمک , ياري , حمايت , همدست , بردست , ياور , مساعدت , مساعدت کردن (با) , همدستي کردن , مدد رسان
اسکندریهلغتنامه دهخدااسکندریه . [ اِ ک َ دَ ری ی َ ] (اِخ ) اسکندر در بازگشت از سفر هند بایران ، در کنار اقیانوس جای مساعدی ، در جوار بندری انتخاب وشهری بنا کرد که موسوم باسکندریه ش
پروکسنلغتنامه دهخداپروکسن . [ پْرُک ْ / پ ِ رُک ْ س ِ ] (اِخ ) نام یکی از رؤسای نظامیان یونانی هوی خواه کوروش کوچک . هنگامی که کورش در سارد حاکم نشین لیدیه بود و خود را برای جنگ
دولغتنامه دهخدادو. [ دَ / دُو / دُ ] (اِ) مخفف داو، نوبت بازی قمار و غیره .- از زیر دو دررفتن ؛ از کاری مشکل تن زدن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به داو شود.- دو بودن ؛ بسنده بود
اکدلغتنامه دهخدااکد. [ اَک ْ ک َ ] (اِخ ) اکاد. آکاد. نام کشوری قدیم در محل بین النهرین . مردم آن در قدیم دولتی تشکیل دادند. شهرهای آن عبارت بود از: سیپ پار، کیش ، بابل (در حدو
مزوکارپوسلغتنامه دهخدامزوکارپوس . [ م ِ زُ ] (فرانسوی ، اِ) جلبکی از تیره ٔ کنژوگه ها جزء گروه جلبکهای سبز یا کلروفیسه ها که ریسه های آن دارای دانه های کلروفیل است . تکثیر این جلبک ب