مسئلت، مسالتفرهنگ مترادف و متضاد۱. درخواست، خواهش، خواستاری، آرزومندی، تقاضا، خواهان ۲. طلب ۳. مساله، مسئله، آرزومند بودن، خواهش کردن، طلب کردن، خواستن، تقاضا کردن ۴. تکدی کردن، سوال کردن، پرس
آرزومندفرهنگ مترادف و متضادامیدوار، خواستار، راجی، راغب، شایق، عاشق، متمنی، متوقع، مسئلت، مشتاق، منتظر، هواخواه
خواستارفرهنگ مترادف و متضاد۱. خواهان، خواهنده، راغب، طالب، متقاضی ۲. مسئلت، مستدعی ۳. خواستگار ≠ گریزان، نفور
لن ترانیفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. [مجاز] سخن طعنهآمیز و ناپسند.۲. (شبه جمله، اسم) هرگز مرا نبینی. Δ موسی در کوه طور مسئلت داشت که خدا را ببیند. گفت: «رَبِّ ٲَرِنِی ٲَنْظُرْ إِلَیْک» (=
کهيعصفرهنگ واژگان قرآناز حروف مقطعه و رموز قرآن ((در روايتي از امام صادق عليه السلام آمده که " کهيعص " معنايش اين است که" منم کافي و هادي و ولي و عالم و صادق الوعد "و بر همين اساسد
ابوعمرولغتنامه دهخداابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) ابن العلأبن عماربن عریان بن عبداﷲبن حصین التمیمی المازنی البصری . ابن خلکان پس از ذکر نسب بصورت مزبور گوید بخط خود در مسودات دی