مزگتلغتنامه دهخدامزگت . [ م َ گ ِ ] (اِ) نمازخانه و مسجد. (ناظم الاطباء). خانه ٔ خدا. بیت اﷲ. (برهان ). مزکت . مژگت . (زمخشری ). به معنی خانه ای که برای پرستش پروردگار بسازند و
مزگتیلغتنامه دهخدامزگتی . [ م َ گ ِ ] (ص نسبی ) متعبد. مسلم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سخن دوزخی را بهشتی کندسخن مزگتی را کنشتی کند. اسدی (لغت نامه ٔ چ اقبال ص 51).راهی است
مزگتیلغتنامه دهخدامزگتی . [ م َ گ ِ ] (ص نسبی ) متعبد. مسلم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : سخن دوزخی را بهشتی کندسخن مزگتی را کنشتی کند. اسدی (لغت نامه ٔ چ اقبال ص 51).راهی است
نمازگاهلغتنامه دهخدانمازگاه . [ ن َ ] (اِ مرکب ) مسجد. مزگت .مشرق . (صراح ). مصلی . (مهذب الاسماء). هر جائی که در آن نماز خوانند. (ناظم الاطباء). || عیدگاه .(آنندراج ). جائی گشاده
بملغتنامه دهخدابم . [ ب َ ] (اِخ ) شهریست [ به ناحیت کرمان ] با هوای تن درست و اندر شهرستان وی حصاریست محکم و از جیرفت مهتر است و اندر وی سه مزگت جامع است یکی خوارج را و یکی م