مزونفرهنگ انتشارات معین(مِ زُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - ذره ای بنیادی با بر هم کنش های هسته ای قوی و عدد بار یونی صفر و جرمی بین الکترون و نوکلئون . (فیزیک ). 2 - محل تهیه و فروش لباس .
مزونلغتنامه دهخدامزون . [ م َ ] (اِخ ) نام بلاد عمان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نامی است که ایرانیان بزمین عمان میداده اند و مزون به معنی ملاحان
مزونلغتنامه دهخدامزون . [ م ُ ] (ع مص ) مَزن . گذشتن بر اراده ٔ خود. || رفتن . || روشن گردیدن روی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به مَز
مِزِنُمگویش گنابادی در گویش گنابادی یعنی کتک میزنم ، دنبالش میگردم ، جستجو میکنم ، سرچ میکنم ، میکشم (افیون و دخانیات یا مشروبات)