مزوجهلغتنامه دهخدامزوجه . [ م ُ زَوْ وَ ج َ ] (ع ص ) مزوجة. || (اِ) کلاهی است که میان آن پنبه می آکنند. (مؤیدالفضلا) (شرفنامه ٔ منیری ). کلاهی است که میان آن پنبه آکنده باشند. (
مزوجةلغتنامه دهخدامزوجة. [ م ُ زَوْ وَ ج َ ](ع ص ) مؤنث مزوج . اسم مفعول از تزویج . (مؤید الفضلا) (شرفنامه ٔ منیری ). زن جفت کرده شده . (شمس اللغات ).
مزوجةلغتنامه دهخدامزوجة. [ م ُ زَوْ وَ ج َ ](ع ص ) مؤنث مزوج . اسم مفعول از تزویج . (مؤید الفضلا) (شرفنامه ٔ منیری ). زن جفت کرده شده . (شمس اللغات ).
مجوزهلغتنامه دهخدامجوزه .[ م ُ ج َوْ وَ زَ ] (اِ) قلب مزوجه یا قلب و تصحیف مزدوجه است . و مزوجه تاج صوفیان را گویند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || عمامه ٔ بسیار بزرگی که رجا
مزدوجةلغتنامه دهخدامزدوجة. [ م ُ دَ وَ ج َ ] (ع ص ) تأنیث مزدوج . رجوع به مزدوج شود. || (اِ) مزوجه . مجوزه . تاج صوفیان . کلاهی بوده است صوفیان را. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : آن